سوهاضمه مغزم

ساخت وبلاگ
سلام دوستان عزیز: این پست را می گذارم برای فاطمه جان اورجینال زینب بهار و بقیه که محبت کردند و پیام داده بودند که خوبی هستی کجایی؟من خوبم سلامتم و مشغول زندگی هستم. سالی که گذشت اتفاقات مهرماه یک جورهایی افسرده ام کرد . طوری که به تراپی می رفتم و قرص ضد افسردگی مصرف میکردم. دل و دماغ نوشتن نداشتم. یک مدت کلا راکد بودم معلق در فضا و کاری جز پخت پز خانه داری خرید و رسیدگی به امور پسرک و همسرم نمیکردم البته همه این ها با ادویه افسردگی و بی حالی. الان بهتر هستم . همان زندگی قبلی را دارم که گاهی دچار التهاب می شود یا از خوشی یا از بدبیاری های روزگار ولی میگذرد و تمام میشود و دوباره روی روال همیشگی می افتد. هنوز هم اضافه وزن دارم ان هم ۱۵ کیلو هنوز هم نتوانسته ام کاملا خودم را به نقشم که مادر خانه دار هست تطبیق بدهم ولی خوب می گذرانم .پسرک را کودکستان گذاشته ایم و از همان تابستان که شروع به رفتن کرد مریضی هم شروع به در خانه ما زدن را کرد. ماه های اول بین مریضی هایمان سه چهار روز هم وقفه نمی افتاد و گاهی شک میکردیم این الان همان گلو درد هفته پیش هست که مزمن شده یا یک سرما خوردگی جدید هست الان هم مریض میشویم کلا هر بار پسرک مریض هست من دو برابر طولانی تر از پسرک مریض میشوم و وقتی پسرک به مریضی بعدی می رسد من هنوز از شر قبلی راحت نشدم که بدتر سقوط میکنم به دنیای مریضی بعدی.این مریضی ها جز بدی یک خوبی برای من داشته اند : شب های که پسرک تب های بالا میکرد و کنار من می خوابید یا شب های که این قدر سرفه میکردم که دیگر افقی خوابیدن در تخت برایم به شکل رویا در می امد بله در ان شب ها شروع به گوش کردن به کتاب های صوتی کردم . پسرک در بغلم خودش را جمع میکرد و می خوابید و من در گوشم هدفون میگذا سوهاضمه مغزم...
ما را در سایت سوهاضمه مغزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : freesoul1983 بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1402 ساعت: 15:36